جستارنامه

جستارنامه

منتخب جستار و یادداشت
جستارنامه

جستارنامه

منتخب جستار و یادداشت

جستار ادبی : جریان‌شناسی روایت مدرن در ادبیات فارسی

جستار جریان شناسی روایت مدرن فارسی

جستار ادبی چیستآرت
«جریان‌شناسی روایت مدرن در ادبیات فارسی»

پاره‌ی نخست: "از اسطوره تا مشروطه"
بهدین اروند

 

پیش از جریان‌شناسی روایت مدرن در ادبیات فارسی ، مشتاقم منظورم را از «روایت مدرن» روشن کنم.

والاس مارتین در کتاب نظریه‌های روایت اعتراف می‌کند یکی از دشواری‌های ناشی از انبوه نام‌ها برای روایت، آن است که معیارهای تمایز نام‌ها، همواره در تغیر است: «گاهی معیار نامگذاری داستان، موضوع است (مانند داستان علمی-تخیلی یا گوتیک)؛ گاهی ویژگی تعین‌کننده، جنبه‌ی شکلی است ( نثر یا شعر، بلند یا کوتاه)؛ حتی گاهی اثری بر پایه‌ی واکنشی که برمی‌انگیزد(کمدی، جدی) یا روشِ معنا آفرینی ( مثلا در موردِ تمثیل‌های اخلاقی) تقسیم‌بندی می‌شود.»

نورتروپ فرای، در تلاش برای ارائه‌ی الگویی منسجم که بتواند تاریخ ادبی را از لحاظ نظری، نظام ببخشد، «اسلوب‌»های ادبی را بر پایه‌ی سرشت و شخصیت‌هایی که ترسیم می‌کنند به پنج اسلوب تقسیم‌ کرد:

-          اسطوره:
قهرمان از نظر نوع، از دیگر انسان‌ها و محیط برتر است.

-          رمانس:
قهرمان از نظر مرتبه از دیگر انسان‌ها و محیط برتر است

-          تقلیدی والا:
قهرمان از نظر مرتبه از دیگران، و نه از محیط، برتر است.

-        تقلیدی دون:
قهرمان نه از دیگر انسان‌ها برتر است نه از محیط.

-          کنایی:
قهرمان از نظر توان و توش از ما فروتر است.

 

این نظریه‌ی ادبی از «تاریخ» روشن‌تر است؛ اما آنتونی برجس، منتقد بریتانیایی و نویسنده‌ی رمان «پرتغال کوکی»، در یک تقسیم‌بندی نزدیک به آراء نورتروپ فرای، این اسلوب‌ها را به چهار دسته‌ی:

1-     اسطوره

2-     افسانه

3-     رمانس

4-     رمان

ساده می‌کند. در اسلوب «اسطوره» هنوز خدایان همه‌کاره‌ی ماجرایند. روایتی در بی‌کرانگی زمان، ورای دسترس، بر فراز کوه‌ قاف. یک هیچِ بزرگ، خالی از تماشاگر که در آن اهورامزدا و اهریمن در نبردند. از این رو اسطوره را «پاسخ پرسش‌های بی‌جواب ملتی کهن در باب آفرینش، رویدادهای زندگی و عاقبت کار انسان و جهان» دانسته‌اند[1] که روایت‌گر تاریخی قدسی‌ است: زمانی پیش از زمان‌ها و مکانی پیش از مکان‌ها؛ در این دوران همه‌چیز با برچسبِ «نخستین» معرفی می‌شود: آسمانی پهناور، قطره‌ای به پهنه‌ی همه‌ی آب‌ها، زمینی گرد و هموار، شاخه‌ای دربرگیرنده‌ی همه‌ی گیاهان عالم، گاوی سفید و رخشان و انسانی دوگانه (نرامادینه) از فلز، به نام کیومرث... این روایات، «رویای جمعی» یک ملت‌اند: سرودهای مقدس،ادعیه‌ی کهن و شطحیاتی که کاهنان باستانی در خلسه بر زبان می‌آورند. کارل‌گوستاویونگ، پس از تعبیر 60 هزار رویا .اقرار کرد برای ما، انسان امروزینی که از بیرون بر این روایات اسطوره‌ای ناظر و گزارش‌گریم، درک این کلان‌الگوهای‌کهن ناممکن‌ است. یونگ معتقد بود:« انسان بدوی خودآگاهانه نمی‌اندیشد، بلکه اندیشه‌ها در او پدیدار می‌شوند؛ مثل این است که چیزی در او می‌اندیشد.»

اما سرانجام یک پرومته، واسطه‌ی آسمان و زمین می‌شود تا «افسانه»‌ها شکل بگیرند: تخمه‌ی کیومرث بر زمین ریخته و پس از چهل‌سال تطهیر، شاخه‌ا‌ی ریواس از آن می‌روید: شاخه‌ای توامان و درهم‌تنیده که آبستنِ مشی و مشیانه است: والدینِ انسان. از این نسل افسانه‌ای، نیمه‌خدایان به دنیای داستان سرک می‌کشند و پای سیامک، هوشنگ، تهمورث، جمشید، فریدون و... به روایات باز می‌شود؛ اما هنوز هیچ انسانِ نانژاده‌ای در قصه‌ها حضور ندارد و افسانه، تنها، عرصه‌ی بلامنازع پهلوانانِ مقدس و ابرانسان‌ها است. در این مرحله اسفندیار به دست زردتشت رویینه‌ می‌شود و رستم به پشتوانه‌ی سیمرغ در گیتی عربده می‌کشد. در شاهنامه، این دوره با نامِ «پیشدادیان» و «کیانیان» معرفی می‌شود و با مرگِ «دارا» به دستِ غربیان (یونانیان)، پایان می‌یابد.

پس از فروکاستِ شخصیتِ قهرمان از یک پهلوانِ مقدس به انسانی دانا و توانا، وارد طبقه‌ی «رمانس» می‌شویم: دوره‌ی ماجراجویی‌های گیتی‌شناسانه که بیشتر بر کشف و اختراع، نوآوری، رندی و شجاعت استوار است: دوره‌ی ارشمیدس، کریستف کلمب و ارسلان‌ نامدار. این دوره نیز به تعبیر ژان‌پل‌سارتر «قهرمان‌پرور» است، با این تفاوت که قهرمان رمانس، نه سر در ابرها دارد نه پای در زمین: عاری از امدادهای غیبی، و رندتر از عامه‌ی مردم: معلق میان قدسیت و پلشتی. این مرحله از منظومه‌های اشکانی، آغاز می‌شود و تا سقوط صفویه، به عنوان آخرین امپراطوری ایرانی، ادامه پیدا می‌کند.

هم‌زمان با سقوط صفویه، «پترکبیر» اصلاحات فراگیر خود را آغاز کرده و بعد از شکستِ سوئد، قدرتِ مطلق بالتیک معرفی می‌شود. قرنِ هجدهم، قرن اسطیلای اندیشه‌ی کانت، هیوم، روسو، مونتسکیو  و شکوفاییِ صنعتِ چاپِ 200 ساله‌ی اروپا است؛ آن‌هم درحالی‌که افشاریه و زندیه، در این دوره از صنعت ‌چاپ بی‌بهره‌اند. سرانجام با ظهور مدرنیسم، انسان در کانونِ هستی‌شناسی قرار می‌گیرد (بخوانید اومانیسم) و موبدان به آزمایشگاه پناه می‌برند (بخوانید پوزیتیویسم). در این مرحله جادوی کیمیا جای خود را به علم شیمی می‌دهد، طالع‌بینی به ستاره‌شناسی ختم می‌شود و «دین»، «فلسفه» را مقابل خود می‌بیند. در قرن هجدهم میلادی، با ورود رئالیسم به اندیشه‌ی بشر، شاهد گذر از «قهرمان» به «شخصیت اصلی»، از «ذهنیت» به «عینیت»، از «بورژوازی» به «قهرمانی-اشرافی» و به طور کلی از افسانه و رمانس به «رمان»[ که در اسلوب‌بندیِ نوروتروپ‌فرای در مجموعه‌ی تقلیدیِ دون قرار می‌گیرد] هستیم.

این‌ همه گفته آمد تا روشن شود منظور این جستار جریان‌شناسانه از «روایت مدرن» چیست: «روایتی ناظر به درون، آگاه، با گزاره‌هایی اندک و ناچسب، اما اثبات‌شدنی و قابل پیگیری». این هوای تازه بسیار دیر به مشام ایران‌زمین می‌رسد. این هم از شوخی‌های روزگار است که پنج‌سال پس از اعلام ریاست‌جمهوری جرج‌واشنگتن به در ایالات‌متحده (1789 میلادی) ، قاجارشاهیان در ایران به قدرت رسیده (1794 میلادی) و این سرزمین را به مدت صد و سی‌سال، دو قبضه در انزوا فرو می‌برند.

قرن نوزدهم میلادی تحت استیلای قاجاریان می‌گذرد. ابتدای همین قرن، در سال 1809 داروین در بریتانیا، آلن‌پو در امریکا و گوگول در روسیه به دنیا می‌آیند و موجِ نوی روایت سرتاسر جهان را در می‌نوردد:

تلاش‌های گوگول به تولستوی، چخوف و داستایوفسکی می‌رسد؛ بریتانیا با چارلزدیکنز، اسکار وایلد و جین‌آستین، دورانِ طلایی شکسپیر را یادآور می‌شود و فرانسه‌ی ناپلئونی با ادیبانی چون ویکتورهوگو، ژول‌ورن و چارلزبودلر قدرت‌نمایی می‌کند.

این لحظه‌ای است که ادبیاتچی‌ها رسماً از «عموقصه‌گو» بودن انصراف داده، به جرگه‌ی «نویسندگان» می‌پیوندند. مایه‌ی سرخوردگی است درقرنی که هگل و نیچه و ادیسون و مندلیف و لینکلن  به ظهور می‌رسند، قاجارشاهیان هنوز درگیر آداب و فتاویِ عقد و عروسی با اجنه‌ و اندازه‌ی تارِ سبیلِ خود هستند و فرهنگِ ایران، متاعی در بازار ادبیات جهانی ندارد.

امیر میرزا صالح شیرازی که از اولین دانش‌آموختگان ایرانِ قاجاری در اروپا به شمار می‌رود، در سال 1837 میلادی نخستین روزنامه را در ایران راه می‌اندازد؛ در همان‌سال‌ها  احمد طالبوف و زین‌العابدینِ مراغه‌ای به دنیا می‌آیند که نیم‌قرن بعد، با انتشار آثار روشنگرانه‌ای چون «مسالک‌المحسنین» و «سفرنامه‌‌ی ابراهیم‌بیگ»، تاثیری انکارنشدنی بر شکل‌گیری عقاید مشروطه‌طلبانه می‌گذارند. در نیمه‌ی دومِ این قرن است که با تولد علی‌اکبر هخدا، تقی‌رفعت، احمدکسروی، محمدعلی‌جمالزاده، میرزاده‌ی عشقی و نیما یوشیج، موج تازه‌ای از روشنفکران پا به عرصه‌ی آشوب‌زده‌ی فرهنگ ایرانی می‌گذارند. سرانجام مظفرالدین‌شاه در سال 1906 میلادی (1285 خورشیدی) فرمان مشروطیت را امضا کرد تا روزنه‌ای که توسط شهیدان فرهنگ، بر فرهنگِ ادبیات روایی فارسی وا شد، در دهه‌ی ابتدایی قرن بیستم‌میلادی و با انتشار سلسله‌مقالاتِ انتقادی علی‌اکبردهخدا در روزنامه‌ی صوراسرافیل، به صبح بنشیند؛ اما هنوز جای خالی «زن» به عنوان پرچم‌دار نهضت «فمینیسم» در عرصه‌های کلانِ فرهنگ ایرانی خالی است. در نبردهای میان مشروطه خواهان و سلطنت طلبان در تبریز تنها در یکی از نبردها جسد بیست زن پیدا شد که با لباس مردانه به میدان نبرد رفته بودند. در تهران نیز زنی، ملایی را که به طرفداری از محمدعلی‌شاه در میدان توپخانه سخنرانی می‌کرد ترور کرد و خود در همان‌جا دستگیر و اعدام شد. در سال 1290 خورشیدی (1911 میلادی) حاج محمدتقی وکیلی‌الرعایا، نماینده مجلس نخستین‌بار در ایران برابری زن و مرد را در مجلس شورا مطرح کرده و خواستار حق رأی برای زنان شد که با مخالفت شدید روحانیون مواجه شد؛ اما در همان سال سیصد زن مسلح به صحن مجلس آمدند و از دولت خواستار مقاومت در برابر یورش‌های روسیه‌ی تزاری شدند تا برای اولین‌بار پس از صفویه، شاهد حضور زنان در خط مقدم نبردهای مدنی باشیم؛ حقاً و انصافاً بایسته‌ است این لحظه را به عنوان ورود آگاهانه و فعال زنان به فعالیت‌های مدنی، مبداء فرهنگِ نوینِ ایرانی دانسته و جریان‌شناسی روایت مدرن ادبیات فارسی را از این نقطه آغاز کنیم.

 

 

متن کامل این جستار ادبی را در تارنمای چیستآرت بخوانید


[1] . رجوع شود به: شناخت اساطیر ایران، جان هینلز: 1368