تحریم جشنوارههای سیاسی:
پیشبینی نتایج و پیشنهادات
پارهی اول: «این همان کاری نیست که بیزاریمش؟»
در آوریل ۱۹۷۹، میشل فوکو در نامهای سرگشاده به مهدی بازرگان، نخستوزیر انقلاب وقت ایران مینویسد: «محاکمات سیاسی همواره در حکم محک هستند. نه از آن جهت که متهمان هرگز مجرم نیستند بلکه از این رو که قدرت دولتی [در چنین لحظاتی] بدون نقاب عمل میکند، و خود را حین قضاوت دشمنانش به معرض قضاوت میگذارد.»
البته پیشتر ارنست میلر همینگوی با قلدری گفته بود: «انسانها تنها در هنگامِ شکست، مسیحی میشوند!» سوای قضاوت میان آن که میبخشد و آن که انتقام میگیرد، با “حضور” در معرکه همداستانترم و معتقدم در هر صورت شلغم میوه نیست!
تجربه ثابت کرده هر هنگام دولت در حوزهی بینالمللی به بنبست خورده، بیمحابا بر فشار داخلی افزودهست تا ژستِ قدرتِ خود را حفظ کند. جامعهی ادبی نیز در پاییز پدرسالاری که گذشت، به سهم خود، تحریم و سانسورِ جهانی را تجربه کرد:
سه تن از اعضای کانون نویسندگان با تخفیف به ۱۸۶ ماه حبس تعزیری محکوم و منشیِ منتخب کانون نیز دستگیر، احمدزاهدی در یکی از روستاهای گیلان ناپدید، عباس جلیلیان در کرمانشاه بازداشت و به مکانی نامعلوم منتقل شد و الخ!
اما شرافت جایِ دیگر مینشیند: سربلندیم که کانون نویسندگان در این معرکه عقب نشست، اما خود را نباخت. بیانیههای جسورانه و گزارشات هفتگیِ «آزادیِ بیان» پس از سالها کانون نویسندگان را یک کانونِ حساس، همراه و روشناندیش معرفی کرد. خوشبختیم که امیربانو کریمی از رقابت کتاب سال انصراف داد، فرج سرکوهی بیانیهی تحریم جوایز ادبی و صنف مترجمان اطلاعیهی اعتراضی خود را انتشار دادند، نیما صفار، پیشنهادِ تحریمِ جشنوارهی شعر فجر را مطرح کرد و هیات داور هنرهای تجسمی جشنوارهی فجر، استعفاء داد. با کنارهگیری قباد آذرآیین از نامزدی جایزهی دولتی جلال (که البته دلیل آن اعلام نشد)، کانون تلویحاً موضع «تحریم جوایز ادبی» را اتخاذ کرد و نوشت: «با توجه به نقش اساسی دولت در سانسور ادبیات و هنر و نیز نقش خونیناش در اعتراضات آبان، چطور نویسندهای به خود اجازه میدهد از دست آن جایزه بگیرد؟»
پیشتر نیز شاهد تحریمِ نیمبندِ جایزه جلال، فعالیتهای بنیاد ادبیاتوداستان ایرانیان و نیز انتشارات شهرستان ادب یا چشمه از سوی تعدادی از نویسندگان بودهایم که به دلیل پراکندگی، اتحادی نبست.
…اما این همان کاری نیست که بیزاریمش؟ آیا همین تحریم، همین کَر بودگی، همین رویبرگرداندن دلیلِ دشمنی ما نیست؟
پارهی دوم:«وقتی به بازی میگیرندمان که بخواهند بازیمان دهند.»
شاید باید به این پرسش جواب بدهیم: تا کجا میشود با یک حاکمیت سرکوبگر همراه شد؟
اینسوأل وقتی مهم میشود که مثلاً به جای ادبیات به حوزهی تئاتر برویم؛ جایی که از همان “ب” بسمالله باید برای هر حرکتی اجازه گرفت و با توجه به پیام محور بودن اغلب تئاتریهای ما، به شکل مسخرهای بنا میشود قدرت به نقد اثر بنشیند. البته وضع ادبیاتیها بهتر است؛ خیلی از ما تا قبل از اقدام برای چاپ کتاب به سد سخت قدرت برنمیخوریم.
به شخصه تا قبل از دوم خرداد هفتادوشش پا در هیچ انجمن دولتیای نمیگذاشتم و بعد از آن هم پیششرط من و قاطبهی اهل قلم گرگان برای حضور در آن انجمنها، تشکیل مجمع الشعرا و انتخابات آزاد بوده. یعنی:
میشود حدود و خط قرمزهایی را مشخص کرد و چه بهتر که جمعپذیر باشند و البته ناظر به شرایط.
به عنوان مثال در این عزای عمومی شرکت در هر جشنواره دولتی حماقت محض است و سوای این خود حکومت هم هی بیش از پیش دارد الزاماتش را تحمیل میکند.
بگذار یک مثال مصداقی بزنم: چند سال پیش عبدالجبار کاکایی از هوشیار انصاریفر برای داوری جشنواره شعر فجر دعوت کرد و حرف و حدیثهایی هم پیش آمد. نظر من این بود که هم باید از دعوت کاکایی استقبال کرد و هم از نپذیرفتن انصاریفر. طبعاً برای فردی در جایگاه کاکایی این پوئن مثبتی بوده و مسلما با جایگاه انصاریفر پذیرفتنش جور در نمیآمد و …
البته شاید باید گفت شکر خدا که حاد و بازگشتناپذیر شدن شرایط، از فضا خاکستریزدایی کرده و دیگر فقط وقتی به بازی میگیرندمان که بخواهند بازیمان دهند.
پارهی سوم: «تا کلام را به خاطر نان نفروشی»
آرش محمودی
میشل فوکو در نامهای که به مهدی بازرگان مینویسد، از مشاهداتش میگوید و بر این نکته پا میفشرد که: «چهرهی بینقاب قدرتها را زمانی میشود دید که بر مسند قضاوت مینشینند.»
فوکو از دو کلید واژهی قدرت و قضاوت بهره جسته و از آمیزش این دو نتیجه میگیرد که: «قدرتها درست زمانی که قضاوت میکنند، خود را در معرض قضاوت قرار میدهند!»
البته مراد فوکو در نامه فوقالذکر، شکل و درجهی خشونتیاست که قدرت در برخورد با معترضین در مقطعی خاص از تاریخ از خود بروز میدهد اما در کلیّت، نکتهای بس ژرف و شگفت و قابل تعمیم است.
در میدان ادبیات، مخصوص در دو دههی اخیر، بحث جوایز ادبی و مشخصتر جوایز دولتی/قدرت و خصوصی/اقلیت و جنگ بین این دو، بحثی داغ و مناقشهانگیز بوده و هست. اما آنچه برایند این جدل است، مردود بودنِ هرگونه اقدام دولتی/قدرت در امر «قضاوت» بر آثار ادبی است. یکی از هزاران دلیل نامشروعیت جوایز دولتی مانند به جایزهی آلاحمد کلمهایاست به نام «دولت» و در دانشنامهی سیاسی دارای مفهومی است که با مدیریتی ابتکاری، از معنای آن، آشناییزدایی شده؛ حلقهای مفقوده که دهههاست در تمام سطوحِ دولت/قدرت خود را عیان و نمایان کرده: یعنی دولت به جای آنکه بیطرفانه از تولید «حمایت» کند و بستر را فراهم سازد، خود را در یکطرف بازی قرار میدهد و نابرابرانه زورآزمایی میکند. اگر به قول حضرت بیهقی «دولت و ملت دو برادرند»، امروزه معنای برادریِ قابیل و هابیل از آن برداشت میشود؛ یعنی تقلیلِ کودکانهی جایگاه دولت که میبایست نقشی همهگیر را ایفا کند، به جایگاهِ رقیبی از پیش باخته، هزینهبر و مهرهسوخته است!
اما از دیگر تردستیهای این کارناوالِ دولت/قدرت، نگاه محافظهکارانه و جانبدارنه به تولیدات ادبی است «به استثنائاتی که طی آن اثری بر خلاف جریان همیشگی برگزیده میشود توجه نمیتوان کرد، که این انتخابهای خلافِ جریان هم برآمده از سیاستی خاص است که نهادش اتفاقاً خلاف جریان نیست و در جهت تامین فرضیههای اتاق فکر این جوایز است.» شاهدش همین چندوقت پیش در جایزهی دولتیِ «سیَلک» که داوران رای به “خانهی کوچک ما/داریوش احمدی” دادند و مدیر فرهنگ و ارشاد شخص دیگری را برگزیده اعلام کرد و با چنان شلتاقی داوران را زیر سوال برد که: «عیب از شماست، نه از دولت!»
یا در جایزهی دیگری، درست روز اختتامیه، نفر اول بخش آزاد را حذف کرده، و به جوایز موضوعی و «درون اردوگاهی» دو برگزیدهی دیگر اضافه میکنند! یا در همین جایزهی آلاحمد شنیده میشود که فلان برگزیدهی جایزه محصول صفر تا صد حوزهی هنری و “شهرستان ادب” بوده و داوران اصلی، یک پایشان در حوزه و یک پای دیگرشان در شهرستان ادب بند است! «حتا توضیح این روابط هم سخت ممکن میشود» هرچند نگارنده «نویسندگان برگزیدهی این جوایز» را با هر طرز فکر، خلقوخو و مَنشی، از هر تهمتی مبرا میداند و شأن ایشان را احترام میگیرد اما روی صحبت با انحصارطلبی «اتاق فکر» این جوایز است. حتی اگر همهی موارد فوقالذکر را با بلند نظری و سخاوت «تقلیل کودکانهی جایگاه» و « ناشیگری و بیتجربگی» بدانیم، نمیتوانیم از این بحث دور شویم که «قدرتها درست زمانی که قضاوت میکنند، خود را در معرض قضاوت قرار میدهند» در نهایت همهی این زد و بندها باید منجر به «انتخابی برآمده از قضاوت» شود و درست همین نقطهی انتخاب است که آغاز «صعود یا فرود» جوایز و اتاقهای فکر آنان است… اینجا است که قدرت، خود را با انتخابهایش در معرضِ قضاوتِ طیفی وسیعتر میگذارد. مخاطب، رضا جولایی/پیمان اسماعیلی/ کورش اسدی را میخواند که برآمده از جوایز اقلیتیاند، و مجید قیصری (نگهبان تاریکی، افق)، محمدرضا بایرامی (لمیزرع، نیستان) و رضا امیرخانی (رهش، نشر افق) را هم میخواند که برایند لشکری مجهز و تا بن دندان مسلح به بودجهی دولت/قدرت است و قیاس این طیف، شروعِ هولناکِ عزیمت است از اوج به فرود…
پ. ن. در این متن، جایزهی مذکور هرگز با عنوان «جلال» خوانده نشد و «آلاحمد» نامی زیبندهتر است، چراکه بر اشخاصی به غیر از جلال هم دلالت دارد… گفت: تا کلام را به خاطر نان نفروشی و روح را به خدمت جسم در نیاوری، به هر قیمتی! گرچه به گرانیِ گنجِ قارون.زر خریدِ انسان نشو. اگر میفروشی همان به که بازویِ خود را اما قلم را هرگز. حتا تنِ خود را «حتا تنِ خود را» و نه هرگز کلام را…
و سوال اینکه جایزهی «آلاحمد» کجا امانتدار این قول است؟
پاره چهارم: «دو صد گفته چون نیم کردار نیست»
مشهور است «تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد» اما در افسانههای پدیدارشناختی درختی هست در جنگلی آمازونی که بیهیچ ناظری میافتد و پرسیده میشود آیا اصلا وجود داشته؟ هرچند مریدان دکارت به صِرف اندیشیدن، هستند اما عالمِ بیعمل را همه مانند میدانند.
بعد از انقلاب، کوشیدند درِ هنر را بهاسم فساد و عناد اما بهکام ایدئولوژی تخته کنند. اما تا رخدادِ قتلهای زنجیرهای در دههی هفتاد، خطر «خواری هنر» و « ارجمندیِ جادویی» چنین سرکوبگرانه احساس نمیشد. در نتیجه بسیاری عطای سخن را به لقای جان بخشیده، برخی جلای وطن کرده، اندک باقیماندگان نیز از بیم جان و غم نان، رسالت را از واژهنامهشان حذف کردند. البته که برای بقا گاهی باید عقب نشست.
در این میان اما نظام تمامیتخواه چه برای گرفتنِ قیافهی حقبهجانب، چه بهمنظور ایجاد انشعاب و چه با عِلم به کاراییِ هنر، سالهاست سور کلان میدهد، خلعت بسیار میبخشد و شهرت جار میزند اما تنها برای هنرمندان وابستهاش. بااینحال رگههای نامیرای حقیقت همچون دست پنهان بازار، با وجود گلچینهای سلیقهایِ توامان با حذفهای زیرساختی (بخوانید: بازخرید و ممنوعالفعالیت کردن اساتید دانشگاهی و هنرمندان غیروابسته) راه خود را باز کرد.
حالا پس از چند ماه ارعاب، سرکوب و فشار، هنرمندان ایرانی با اندیشهی «در سوگ ملت به سور دولت نمینشینیم» طی اقدامی بیسابقه جشنوارهی فجر را تحریم کردند. کنشی تحسینبرانگیز که فیالحال بازخورد داشت و ترکشهایش صداوسیما را هم بینصیب نگذاشت. در مقابل، تهدیدات مرسوم رخ داد و دلواپسان را برآن داشت فتوا به استیلای جامع ایدئولوژی بر هنر بدهند.
حکومت در این سالیان ثابت کرده بیش از هرچیز ترک میدان دگراندیشانش را خوش دارد؛ حالا به هرترفند؛ پس بیشک قرار نیست این فعل به انفعال ختم شود. برعکس شایسته است جنبشی نهادی را آغازگر باشد. تا هنرمند ایرانی پیلهی رعب و رخوتی که سالهاست گردش پیچیده شده را بدرد و رسالتش را دیگربار در آثار، کردار و سخنش به منصه بگذارد. لاکن میدانیم که برای رسایی صدا باید بر قلهای ایستاد.
کانون نویسندگان ایران (۱۳۴۷) در پی بازداشت و محکومیت سنگین تنی چند از اعضایش بار دیگر بیرق آزادی قلم را برافراشته و طی فجایع اخیر ایران نیز خاموش نمانده. سزاوار است در شرایط فعلی، بدون در نظر گرفتن اختلافات نظر، میان قدرت سرکوبگر و صنف ادبی، از کانون نویسندگان ایران بهعنوان کهنترین تشکل صنفی اهل قلم فارسی حمایت کرده و درصدد بود با مشارکت خون تازهای به رگارگِ این درخت کهنسال دواند.
متن کامل این یادداشت را با تارنمای چیستآرت همراه باشید.